بهدونه
|
گردی نیشت... دودی نیشت... مینشینم لب ژو من دماغم شقدرمیخارد ژیرلب میگویم... دمپایی من پش کو؟ پاشبانی ژ شر کوچه ء پائینی ها نفله ای رابا خودش دارد می آرد وای!انگارکه او داش حشن اشت دشتبندی دارد او در دشت چیژهایی هشت که من میدانم... مشلا میدانم که حشن.داد من را هم لو ومن خشته ژ بش بی حالم میروم بالا تر..تا دم در من پر اژ فریادم...آه داد خواهم ژد:ای ژن!ژن! باژکن این در را چندشاعت دیگر من به همراه حشن وبه همراه پلیش میرویم شوی شتاد آخ شرکار بایشت.. کت من باژ افتاد... [ چهارشنبه 90/9/23 ] [ 3:59 عصر ] [ behdooneh ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : PIcHaK.NeT ] |