سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به‌دونه
قالب وبلاگ

 قیدار...

خیلی مردی، ولی...

اشتیاق، هیجان، لذت، مدارا، سردرگمی؛ این همه حس هایی است که با خواندن رمان جدید رضا امیرخانی، قیدار، تجربه خواهید کرد. اشتیاق خواندن داستانی از نویسنده «من او» و «بی وتن» بعد از 6 سال. هیجان از شروع نامتعارف داستان با فصلی تحریک کننده؛ «مرسدس کوپه ی کروک آلبالویی متالیک» و ادبیاتی شوق آور؛ «به ارواح خاک آقام می خواهم ت... نقل لوطی گری نیست. نه تاریخ ت برام مهم است، نه جغرافی ت؛ نه به پشت و روی سجل ت کاری دارم، نه زیر و روی حرف مردم...». لذت از پیش روی آرام داستان و عمق گرفتن شخصیت ها و بازی گرفتن کارگردان از کلمات. مدارا با یکنواخت شدن داستان از جایی به بعد و سردرگمی از نفهمیدن سرنوشت شخصیت اصلی داستان و اصرار نویسنده به غیب کردن او.

رمان «قیدار» چند ویژگی مهم دارد که آن را شاخص می کند؛ در این برهوت مردانگی و قحط فتوت، از مرام و مردی و مردانگی و جوان مردی می گوید. آدمی را تصویر می کند که فقط به حرمت «رفاقت» پای رفیق اش می ایستد، آدمی که  معتقد است اما اعتقادش را به اطرافیان حقنه نمی کند، آدمی که به دیگران مجال می دهد برای اشتباه و برای جبران، آدمی که رگ گردنش برای بی غیرتی و نامردی باد می کند، آدمی که با قوی سخت می گیرد و با ضعیف آسان... «قیدارخان» واجد همه مردانگی هاست و آن طور که رمان تصویر می کند، محبوب اطرافیانش. او آن قدر دوست داشتنی هست که همه را جَلد خودش کند و هر کس، از هر کجا که رانده و مانده شود، به او پناه بیاورد.

ویژگی دیگر رمان، زبانی است که امیرخانی به آن دست پیدا کرده. او توانسته متناسب با زمان و مکانی که اتفاقات در آن جریان دارد، ادبیات آدم هایش را بیافریند و مهم این که زبان خاص داستان، فقط استفاده از چند لغت و تکیه کلام راننده ها یا گاراژدارها نیست. شکل محاوره، نحوه استفاده از کلمات و نوع جمله بندی در کنار تکیه کلام ها و واژه سازی ها، زبان اثر را هم خاص و هم باورپذیر کرده است. ادبیاتی که مختص لوطی هاست اما بر خلاف تصور نه تنها بددهان و چاروادار نیست که وزانت هم دارد: «هان! داش صفدر، از لیلاند زیرابروبرداشته رسیده ای به اینترناش ناشِ پهلوان ها! ترقیات کرده ای برای خودت... به قول خودت پیرزن هم تو گاراژ سوار لیلاند نمی شد اخری ها، اما دانسر اول اینترکنتینانتال می پرد روی رکاب اینترنشنال! حال ش را می بری؟» یا «...به همان تار سبیل اگر اهل ش بودید، خود جمیله را خرکش از شکوفه نو می آوردم کف گاراژ عربی برقصد، بل که سرحال بیایید...» یا «...می دهم روغن سوخته هر ده تاتان را سر چال عوض کنند پوسته دوخته ها، یاتاقان-سوخته ها!».

نکته مهم دیگری که درباره این کار باید به آن اشاره کرد، گرچه ویژگی مشترک همه کارهای امیرخانی است، روراستی او با مخاطبش است. امیرخانی ابایی ندارد که نویسنده ای مذهبی با علقه به مبانی انقلاب شناخته شود؛ پس از سید باطن داری می گوید که پای سیدی دیگر ایستادگی می کند و چوب می خورد یا قیداری که «از احدی به شیر و ترازو شکایت نکرده است» یا هم اویی که حاضر است گازوئیل دلاری بخرد اما از گازوئیل بی صاحب پسر استفاده نکند. این ها اما دل آزار نمی شود و خواننده را پس نمی زند چون با باور و اعتقاد نوشته شده و شاهدش این که برخی نگفتنی ها را هم می گوید: «حتما گفته بود که این آخوند از آن آخوندها نیست که با وجوهات آبستن شود!» و همین که نویسنده، باورهایش را به مخاطب تحمیل نمی-کند یا خود را موظف نمی داند که چند شعار اخلاقی و مذهبی در لابه لای کارش بگنجاند، جای تحسین دارد.

جمع همه این وی‍ژگی ها، می توانست یکی از شاخص ترین رمان های فارسی چند سال اخیر را بیافریند اما چنین نشده چون داستان از مهم ترین نقطه قوتش ضربه خورده؛ جایی که به نظر می رسد قیدارخان خالقش را هم مجذوب خودش کرده است. ما با آدمی طرفیم که خیلی مرد و لوطی منش و بزرگوار است ولی انتظار داریم جایی کم بیاورد، اشتباهی کند، خطایی مرتکب شود یا مانند هر انسان دیگری، چرتکه بیاندازد و حداقل حساب سود و زیان گاراژش را نگه دارد. اما نویسنده نخواسته رستمش را به جنگ افراسیاب بفرستد، ناچار او را رها کرده است با این توجیه که: «فرمود خوش نامی قدم اول است... از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود... قدم آخر، گم نامی است... طوبا للغرباء».

خواننده ای که چند صباحی با قیدار زندگی کرده؛ کنجکاو بوده که بداند خان با شهلا چه می کند، لحظه به لحظه ساخت لنگرگاه را دنبال کرده، نگران سرنوشت صفدر و فری و شلتون بوده، منتظر است ببیند عاقبت کار قیدار و شاه رخ به کجا می-کشد و... باید «فهمش بیجک بگیرد» از نقل های مختلف درباره قیدار که کجاست و چه می کند؟ خبرهایش را اما از حوالی جاسک و اطراف صوفیه و قلهک و آبادان روزهای جنگ می شنود. قیدار گم شده است و خواننده باید حدس بزند و باقی داستان را خود بسازد یا حس کند نویسنده باید روزی به سئوالاتش پاسخ دهد.

***

امیرخانی حق دارد! در این قحط مردانگی و برهوت فتوت، سخت است پیدا کردن امثال قیدار و حال که را پیدا کرده، نباید از دستش بدهد؛ قیدار باید گم می شد تا شاید روزی دوباره پیدا شود. نویسنده ای که فراستش را دارد که «جانستان کابلستان»-اش بشود پاسخ به درخواست های مکرر و بی جا برای موضع گیری درباره مسائل انتخابات 88، حتما مترصد فرصتی است که «قیدارخان» را جانی دوباره بدهد. باید منتظر ماند... 

نویسنده: رضا امیرخانی

ناشر: افق

شابک: 4-832-369-964-978

قطع: رقعی

قیمت: 296 صفحه، 9000 تومان


[ جمعه 91/9/17 ] [ 5:33 عصر ] [ behdooneh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

صفحات اختصاصی
www.lenzor.com
امکانات وب


بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 120697