پيام
+
و خم شد و من گمان کردم به يافتن گوهري.
و خم شد و من گمان کردم به بوييدن گلي.
و خم شد و من با خودم گفتم به بوسيدن طفل نوزادي.
و خم شد و من به چشم خودم ديدم که لب بر لب علي گذاشت و شروع کرد به مکيدن لبها و دندانهاي او و ديدم که شانه هاي او چون ستونها استوار جهان تکان مي خورد و مي رود که زلزله هاي آفرينش را در هم بريزد.
و با گوشهاي خودم از ميان گريه هايش شنيدم که:

غزل صداقت
91/9/5
بهدونه
دنيا پس از تو نباشد ، بعد از تو خاک بر سر دنيا..
قافيه باران
:(((((((((((((((
بهدونه
و با چشمهاي خودم بي قراري پسر را ديدم،جنازه علي اکبر را که با اين کلام پدر آرام گرفت و فرو نشست:
- و چه زود است پيوستن من به تو پسرم ، پاره ي جگرم ، عزيز دلم.
علي آرام گرفت اما چه آرام گرفتني! اين بار چندم بود که پا به آن سوي جهان مي گذاشت و باز به خاطر پدر از آستانه در سرک مي کشيد و بر مي گشت. مگر پدر دل از او نکنده بود که او به کندن رو رفتن رضايت نمي داد؟
بهدونه
درست در همان زمان که بدنش تکه تکه شده بود و روح از بدن به تمامي مفارقت کرده بود، من به چشم خودم ديدم که نشست و به پدر که مضطر و ملتهب به سمت او مي دويد گفت:
- راست گفتي پدر! اين آغوش پيامبر است،اين سرچشمه ي عشق اکبر است. اين همان وصال مقدر است. اين جام ، جام کوثر است. تشنگي بعد از اين بي معناست.
قافيه باران
يا حسيــــــــــــن(ع):((((((((
بهدونه
يا حســيــــــــــــــن شهيـــــــــــد...
قافيه باران
خدا اجرت بده بهدونه جان:((((
بهدونه
ممنون.